اینجا خاطراتـــــــه که ماندگار میشه
تاریخ : 17 / 2 / 1391
نویسنده : سمانه


جاهای خالی رو با چه اعدادی باید پر کرد؟

10, 20, ... , 15, 1000, ... , 16

عجله نکنید
کمی فکر کنید، سوال زیاد مشکلی نیست ولی اگر قادر به حل این سوال باشید نشانه فعالیت خوب سمت راست مغز شماست
برای دیدن جواب صحیح روعنوان كلیك كنید 


|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 14 / 2 / 1391
نویسنده :

 چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره

۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره

الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب


|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 14 / 2 / 1391
نویسنده : سمانه

ا

 

 


|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 13 / 2 / 1391
نویسنده : سمانه

اهل دانشگاهم ، روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده عقلی ، سر سوزن شوقی
اهل دانشگاهم ، پیشه ام گپ زدن است
گاه گاهی می نویسم تكلیف
می سپارم به شما
تا به یك نمره ناقابل بیست
كه در آن زندانی ست ، دلتان زنده شود
چه خیالی چه خیالی می دانم
گپ زدن بیهوده است
خوب می دانم دانشم بیهوده است
استاد از من پرسید
چقدر نمره زمن می خواهی
من از او پرسیدم ، دل خوش سیری چند
اهل دانشگاهم ، قبله ام آموزش
جانمازم جزوه ، مشق از پنجره ها می گیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهایم را وقتی می خوانم
كه خروس می كشد خمیازه
مرغ و ماهی خواب است
خوب یادم هست ، مدرسه باغ آزادی بود
درس بی كرنش می خواندیم ، نمره بی خواهش می آوردیم
تا معلم پارازیت می انداخت ، همه غش می كردیم
كلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز ، مثل یك بازی بود
كم كمك دور شدم از آنجا
بار خود را بستم ، عاقبت رفتم در دانشگاه
به محیط خشن آموزش و به دانشكده علوم سرایت كردم
رفتم از پله كامپیوتر بالا ، چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت
یك نمره قبولی می خواست
من كسی را دیدم ، از دیدن یك نمره ده
دم دانشگاه پشتك می زد
من نمی خندم اگر دوست من می افتد
من نمی خندم اگر نرخ ژتون را دوبرابر بكنند
و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد
من در این دانشگاه
در سراشیب كسالت هستم
خوب می دانم استاد ، كی كوئیز می گیرد
برگه حذف كجاست ، سایت و رایانه آن مال من است
تریا، نقلیه و دانشكده از آن من است
ما بدانیم اگر سلف نباشد ، همگی می میریم
و اگر حذف نباشد ، همگی مشروطیم
نپرسیم كه در قیمه چرا گوشت نبود
كار ما نیست شناسایی مسئول غذا
كار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
كار ما شاید اینست كه در مركز پانچ
پی اصلاح خطاها برویم
اهل دانشگاهم ، رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی ست 
 
پدری دارم ، حسرتش یك شب خواب
دوستانی همه از دم ناباب 
اهل دانشگاهم ، قبله‌ام استاد است ، جانمازم نمره
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌كاریست 
من نمی‌دانم كه چرا می‌گویند مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌كار
وچرا در وسط سفره ما مدرك نیست كار ما نیست شناسایی هردمبیلی
كار ما نیست جواب غلطی تحمیلی
كار ما شاید این است كه مدرك در دست
فرم بی‌گاری هر شركت بی‌پیكر را...


|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 9 / 2 / 1391
نویسنده :

 دوستای گلم یه سوال علمی - شرعی- اجتماعی برام پیش اومده: امروز با دوست دخترم بیرون بودم تا رسیدم خونه دست کردم تو جیبم دیدم گوشیم نیست

زنگ زدم کسی جواب نداد ،مسیری رو که پیاده اومده بودم برگشتم،  منم جو گیر !! گفتم خدایا: اگه پیدا بشه یک گوسفند میکشم

خلاصه با حال و روز داغون برگشتم خونه، زنگ زدم به دوست دخترم....گفتم:عزیزم گوشیم گم شده اگه زنگ زدی یا اس ام اس دادی جواب ندادم نگران نشو

گفت: نه عزیزم من نگران نشدم چون گوشیتو توی ماشیم من جا گذاشتی!! ولی نیوشا جون مهسا جون غزل جون کلی اس ام اس دادن ویک بند دارن زنگ میزنن فکر کنم اونا نگرانت شدن

گوشیتو میندازم تو سطل آشغالی کنار درب ورودی همون پارک خراب شده ای که باتوی عوضی توش آشنا شدم دیگه هم به من زنگ نزن........ باااااای هانی

حاج آقا  یه سوال دارم: من باید الان گوسفند بکشم یا نباید بکشم


|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 9 / 2 / 1391
نویسنده :

 برنامه کلاس های آمادگی آقایان جهت رسیدن به سطح هوشی یک خانم به شرح زیر میباشد:

 اهداف آموزشی :

کلاس های آمادگی دایم برای مردان تا عضوی از بدنشان به نام مغز را فعال کنند عضوی که در واقع آنان در عمل منکر وجود آن هستند.

برنامه 4 واحد اجباری

واحد 1 : کلاس های اجباری

1. بیاموزیم چگونه بدون مادرمان زندگی کنیم. (2000 ساعت)

2. زن من مادر من نیست! (350 ساعت)

3. تمام درآمدم را به زنم می دهم. (550 ساعت)

4. زن من پرستار من نیست.

5. زن من کلفت من نیست.

واحد 2 : زندگی مشترک

1. بچه دارشدن بدون احساس حسادت. (50 ساعت)

2. من دیگر به دوره های دوستانه زنم دوره احمق ها نمی گویم. (500 ساعت)

3. ترک اعتیاد به بازی کردن با کنترل از راه دور تلویزیون. (550 ساعت)

4. من پیشرفت کردم و تکبر را کنار گذاشتم! ( تمرین عملی همراه با CD )

5. من دیگر دوش استخر را با دوش حمام اشتباه نمی گیرم.

6. چگونگی انتقال لباس های کثیف به سبد بدون پخش و پلاکردن آنها. (500 ساعت)

7. چگونگی بهبود یافتن از سرماخوردگی بدون از دست دادن امید به زندگی. (200 ساعت)

8. چگونگی تنهایی لباس پوشیدن، تنهایی لباس انتخاب کردن و دانستن محل لباسها.

واحد 3: تفریح و سرگرمی

1. اتوکشی در دو مرحله:

الف) یک پیراهن در کمتر از 1ساعت
ب) تکرار با دیگر لباس ها (تمرین عملی)

2. تمیزکردن خانه به عنوان فعالیتی مطلوب و دلپذیر.

3. فراموش نکردن بیرون بردن زباله ها.

4. به خاطر سپردن معنای جاروبرقی: وسیله ای برای تمیزکردن خانه که گرد و خاک و آشغالها را جمع می کند. (برای استفاده بهتر به بخش 1 واحد 4 توجه کنید.)

5. چگونگی استفاده از دستمال گردگیری.

6. جمع کردن خرابکاری ها بعد از انجام تعمیرات در خانه.

7. بیاموزیم معادل زنانه ی نشستن جلوی تلویزیون؛ ایستادن کنار اجاق گاز نیست!

واحد 4: کلاس آشپزی

سطح 1 (مقدماتی) : وسایل خانه:

ON: روشن کردن دستگاه برقی
OFF: خاموش کردن دستگاه برقی

سطح 2 (پیشرفته) : درست کردن اولین سوپ آماده بدون سوزاندن آن.

(تمرین عملی: قبل از اضافه کردن مواد، آب را بجوشانید!)

سطح 3 (تخصصی) :

درست کردن چای بدون فراموش کردن آب و چای، و دم کردن آن داخل قوری و نه کتری!

سطح 4 (عالی): تعارف کردن چای بدون این که نصف آن در سینی بریزد.

 

 
 

 


|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 9 / 2 / 1391
نویسنده :


|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 8 / 2 / 1391
نویسنده :


|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 2 / 2 / 1391
نویسنده :

 دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند.


هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او میرفت.

یک روز خسرو گفت:

«بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد یا نه.»

بهمن گفت:

«خسروجان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر میدهم»

چند روز بعد بهمن از دنیا رفت.

یک شب، نیمه هاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیء نورانى چشمکزن را دید که نام او را صدا میزد: خسرو، خسرو ….

خسرو گفت: کیه؟

منم، بهمن.

تو بهمن نیستى، بهمن مرده!

باور کن من خود بهمنم..

تو الان کجایی؟

بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم.

خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.

بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمیهایمان که مردهاند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست. و از همه بهتر این که میتوانیم هر چقدر دلمان میخواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمیشویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمیبیند.

خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمیدیدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟

بهمن گفت:

مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته

  •  

|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 1 / 2 / 1391
نویسنده :

 


|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 23 / 1 / 1391
نویسنده :

 تست هوش: باید پس از خواندن سئوال در عرض فقط ۵ ثانیه به آن جواب درست را بدهید در پایان تعداد پاسخهای درست شما ضرب در ۱۰ میشود و میزان آی کیو شما را نشان میدهد.

(آسانی سوالات شما را گول نزند !!!)

 

آماده ای؟

 

.

.

.

.

.

۱- بعضی از ماهها ۳۰ روز دارند بعضی ۳۱ روز چند ماه ۲۹ روز دارد؟

۲- اگر دکتر به شما ۳ قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت ۱ قرص بخور چقدر طول میکشد تا تمام قرصها خورده شود؟

۳- من ساعت ۸ شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که ۹ صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

۴- عدد ۳۰ را به نیم تقسیم کنید وعدد ۱۰ را به حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می آید؟

۵- مزرعه داری ۱۷ گوسفند زنده داشت تمام گوسفند هایش به جز ۹ تا مردند چند گوسفند زنده برایش باقی مانده است؟

۶- اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ نفتی و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن میکنید؟

۷- فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک میشود این خرس چه رنگی است؟

۸- اگر ۲ سیب از ۳ سیب بردارین چند سیب دارید؟

۹- حضرت موسی از هر حیوان چند تا با خود به کشتی برد؟

۱۰- اگر اتوبوسی را با ۴۳ مسافر از مشهد به سمت تهران برانید و در نیشابور ۵ مسافر را پیاده کنید و ۷ مسافر جدید را سوار کنید و در دامغان ۸ مسافر پیاده و ۴ نفر را سوار کنید و سرانجام بعد از ۱۴ ساعت به تهران برسید حالا نام راننده اتوبوس چیست؟

 

ارزیابی تست براساس تعداد جوابهای نادرست سطح هوش

۷تا و بیشتر دانش اموز دبستان

۶ تا دانش اموز دبیرستان

۵ تا دانشجو

۲-۳ استاد دانشگاه

۱ مدیران ارشد . . . . .

.

.

.
 
 
.
 
 
.
جوابها در ادامه ی مطلب


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 23 / 1 / 1391
نویسنده :

 حکایت کرده اند که مردی در بازار دمشق گنجشکی رنگین و لطیف به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازی کنند. در بین راه گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت : در من فایده ای برای تو نیست اگر مرا آزاد کنی تو را سه نصیحت می گویم که هر یک همچون گنجی است. دو نصیحت را وقتی در دست تو اسیرم می گویم و پند سوم را وقتی که آزادم کردی و بر شاخ درختی نشستم...
مرد با خود اندیشید که سه نصیحت از پرنده ای که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است به یک درهم می ارزد. پذیرفت و به گنجشک گفت که پندهایت را بگو
گنجشک گفت : نصیحت اول آن است که اگر نعمتی را از کف دادی غصه مخور و غمگین مباش زیرا اگر آن نعمت حقیقتا و دایما از آن تو بود هیچ گاه زایل نمیشد. دیگر آنکه اگر کسی با تو سخن محال و نا ممکن گفت به آن سخن هیچ توجه نکن و از آن در گذر
مرد چون این دو نصیحت را شنید گنجشک را آزاد کرد
پرنده ی کوچک پر کشید و بر درختی نشست. چون خود را آزاد و رها دید خنده ای کرد. مرد گفت : نصیحت سوم را بگو. گنجشک گفت : نصیحت چیست ؟ ای مرد نادان ! زیان کردی. در شکم من دو گوهر است که هر یک ۲۰ مثقال وزن دارد تو را فریفتم تا از دستت رها شوم. اگر می دانستی که چه گوهر هایی نزد من است به هیچ قیمت مرا رها نمی کردی
مرد از خشم و حسرت نمی دانست که چه کند دست بر دست می مالید و گنجشک را ناسزا می گفت. ناگهان رو به گنجشک کرد و گفت : حال که مرا از چنان گوهر هایی محروم کردی دست کم آخرین پندت را بگو
گنجشک گفت : مرد ابله ! با تو گفتم که اگر نعمتی را از کف دادی غم مخور.اما اینک تو غمگینی که چرا مرا از دست داده ای. نیز گفتم که سخن محال و ناممکن را نپذیر اما تو هم اینک پذیرفتی که در شکم من گوهر هایی است که ۴۰ مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم که ۴۰ مثقال گوهر با خود حمل کنم ؟! پس تو لایق آن دو نصیحت نبودی. سوم را نیز با تو نمی گویم که قدر آن نخواهی دانست.
این را گفت و در هوا نا پدید شد.


|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 23 / 1 / 1391
نویسنده : سمانه

 

                                                       شروع ترم


      یک هفته بعد از شروع ترم


      دو هفته بعد از شروع ترم


      قبل از میان ترم


      در طول امتحان میان ترم


      بعد از امتحان میان ترم


      قبل از امتحان پایان ترم


      اطلاع از برنامه پایان ترم


      7 روز قبل از پایان ترم


      6 روز قبل از پایان ترم


      5 روز قبل از پایان ترم


      4 روز قبل از پایان ترم


      2 روز قبل از پایان ترم


      1 روز قبل از پایان ترم


      شب قبل از امتحان


      1 ساعت قبل از امتحان


      در طول امتحان


      هنگام خروج از سالن امتحان

 


|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 15 / 1 / 1391
نویسنده :

 کودکی به مامانش گفت:


من واسه تولدم دوچرخه می خوام!‎

بابی پسر خیلی شیطون و بازیگوشی بود! اون همیشه همه رو اذیت می کرد...


مامانش بهش گفت:

آیا حقته که یه دوچرخه برات بگیریم واسه تولدت؟!

بابی گفت آره...

مامانش بهش گفت:

برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس...

و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده!

~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~

نامه شماره یک:
سلام خدای عزیز.
اسم من بابی هست.
من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستدار تو: بابی

بابی کمی فکر کرد

دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد! برا همین نامه رو پاره کرد...

نامه شماره دو:
سلام خدا.
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم.
لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده! واسه همین پارش کرد...

نامه شماره سه:
سلام خدا.
اسم من بابی هست.
درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده! واسه همین پارش کرد...

...

او تو فکر فرو رفت!!!

...

بعد از مدتی رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا!

مامانش دید که کلکش کار ساز بوده؛ بهش گفت:

خوب برو. ولی قبل از شام خونه باش.

و بابی رفت کلیسا...

یه کمی نشست و وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه ی مادر مقدس رو کش رفت! و از کلیسا فرار کرد...


بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت!

.
.
.

نامه شماره چهار:
خدا!
مامانت پیش منه...
اگه مامانت رو می خوای، واسه تولدم باید یه دوچرخه بهم بدی!!!

  •  

|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 15 / 1 / 1391
نویسنده :

 سه تا مرد مست سوار تاکسی شدن..

در رو که بستن ، راننده دید خیلی مستن ، سریع ماشین رو روشن کرد ،بعد زود خاموش کرد گفت:
مسافران عزیز رسیدیم به مقصد..!
مرد اولیه پول میده پیاده میشه...
مرد دومیه نه تنها پول میده بلکه تشکر هم میکنه !
مرد سومیه اما با عصبانیت تمام یه دونه محکم میزنه تو سر راننده !
راننده میگه چرا میزنی..؟
اونم میگه: اینو زدم که درس عبرتی بشه واست از این به بعد تند نری..!

داشتی هممونو به کشتن میدادی مردیکه


|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 3 / 1 / 1391
نویسنده :


خوابـگاه دخــتـران ( شب )


سکـانس اول : (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

شبنم :ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه : خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

شبنم : بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه : چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)
 


شبنم : (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

لالـه : (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

شبنم :
 عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه : نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)

شبنم : چی شـده فرشــتـه؟!

فرشــته : (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

شبنم : لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته : خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.

(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)

خوابــگاه پســران (شـب)


سکــانـس دوم : (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

میثـــاق : مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

مهـدی : نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق : اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی : آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟

میثــاق : مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه
 
خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان : تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. بچه های  کلاس مـا که مثـل بچه های  شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...

مـهدی : (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق : چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا : پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!

مهـدی : اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!!
و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند.!
 

 


|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 3 / 1 / 1391
نویسنده :

روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه 

وهمسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها میکنه 

خلاصه 

همسرغضنفر گفت : حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟ 

غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم.... 

همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی
و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!! 
غضنفر گفت :من برای تو نقاشی میکنم ... 
تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟ 

خلاصه 

غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید .. 

این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟ 

. 

. 
. 
. 
. 
. 


شما چیزی فهمیدید !!!!!!! 
من که نفهمیدم 
این نامه رو فقط همسر غضنفر میفهمه چی نوشته شده 

حال ترجمه از زبان همسرش 

خط اول :حالت چه طوره زن ؟ 

خط دوم :بچه ها چه طورن ؟ 

خط 
سوم : مادرت چه طوره ؟ 

خط چهارم :شنیدم سر و گوشت می جنبه!!! 

خط پنجم : فقط برگردم خونه.... 

خط ششم : می‌کشمت 

خط هفتم :غضنفر از آلمان...


|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 29 / 12 / 1390
نویسنده :

 هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم.

تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است.

حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند. 

 در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم.

از لهاز فكري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان به تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد

من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.  

 
مهريه و شير بلال هيچ كس را خوشبخت نمي كند.

همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي دايي مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي كند!  

 
اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير زميني بگيرد. ميگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد. ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان!

البته زندان آدم را مرد مي كند.عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است! 

اين بود انشاي من.



|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 19 / 12 / 1390
نویسنده : سمانه

یه شیرین کاری نرم افزاری...

اول روي لینک زیر عكس كليك كنيد

    بعد با موس سعي كنيد دماغ طرف رو لمس كنيد بعدش ببينيد چي ميشه

 

 

http://www.selfcontrolfreak.com/slaan.html
 


|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 17 / 12 / 1390
نویسنده :
 

 


 

 

 


|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 26 / 10 / 1390
نویسنده :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با جابجایی 3 تا از چوب كبریت ها تصویر را طوری تغییر دهید كه 8 مثلث متساوی الاضلاع در شكل داشته باشیم.

 

چگونه می‌توانید هشت‌ قطعه‌ای را كه در كنار شكل اصلی قرار گرفته است، طوری در كنار هم قرار دهید كه تصویر نهایی شبیه به شكل اصلی باشد؟

 

 

در این شكل با استفاده از 16 چوب‌كبریت 5 مربع یكسان و هم‌اندازه ساخته‌ایم. با جابه‌جا كردن 3 تا از چوب‌ كبریت‌ها تصویر را طوری تغییر دهید كه 6 مربع هم اندازه داشته باشیم.


|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 21 / 9 / 1390
نویسنده : سمانه

همیشه حق تقدم با خانماست البته این جا یه کم استثنا قائل شدیم (به بزرگواری خودتون ببخشید!!!)

 

اندر احوالات دانشگاه رفتن پسران...

ترم اول (ترم جو گیریدگی)

الو سلام مامانی. منم ...

وای مامانی نمی دونی چقدر اینجا خوبه. دانشگاه فضای خیلی نازیه. وای خدا خوابگاه رو بگو.

وقتی فکر می کنم امشب روی تختی می خوابم که قبل از من یه عالمه از نخبه ها و دانشمندای این مملکت توش خوابیدن -

و جرقه اکتشافات علمی از همین مکان به سرشون زده – تنم مور مور میشه...

راستی اینجا تو خوابگاه یه بوی مخصوصی میاد که شبیه بوی خونه اصغر شیره ای همسایه بغلیمونه.

دانشجوهای سال های بالاتر میگن این بوی علم و دانشه!

لامسب اینقدر بوی علم و دانش توی فضا شدیده که آدم مدهوش میشه!!!

پریشب یکی از بچه ها به خاطر Over Dose
از خوابگاه رفت بخش مسمویت بیمارستان!

ترم دوم (ترم عاشق شدگی)
آه ای ... ای عشق من. همه زندگی من.

می خواهم درختی شوم و بر بالای سرت سایه بیفکنم تا بر شاخسار من نغمه سرایی کنی.

می خواهمت با تمام وجود عزیزم.

همه پول و سرمایه من متعلق به توست.

بدون تو این دنیا رو نمی خوام. کی میشه این درس من تموم شه تا بیام بات ازدواج کنم...

امروز یک ساعت پشت پنجره کلاستون بودم و  رخ زیبایت را که همچون پروانه ای در کلاس می درخشیدی تماشا می کردم...

ترم سوم (ترم افسردگی)
الو مامان سلام.

... منو ول کرد و گذاشت رفت!

مامان جون افسرده شدم اولین عشقم بود دارم میمیرم از غصه.

ای خدا بیا منو بکش راحتم کن.

مامان من این زندگی رو نمی خوام.....

ترم چهارم (ترم زرنگ شدگی)
الو سلام ... جون خوبی عزیزم؟

منم ...! کجایی نفس؟ نیستی؟

دلم تنگ شده واست. گنجشک کوچولوی من. بیا ببینمت قربونت برم...

... جون من پشت خطی دارم. مامانمه. بعداً بت زنگ میزنم.......

الو به به سلام چطوری ...جون؟

آره بابا داشتم با مامانم صحبت می کردم...

پیرزن دلش تنگ شده واسم! جوجوی من حالت خوبه؟

به خدا منم دلم یه ذره شده واست.

باشه عزیزم فردا ساعت 11 پارک پشت دانشکده اقتصاد...

ترم پنجم (ترم مشروطه گی)
الو سلام استاد!

قربون بچه ات! دارم مشروط میشم، 2 نمره بم بده.

به خدا دیشب بابام سکته کرد، بیمارستانه.

مامانم هم از غصه افتاد پاش شکست الان تو آی سی یو بستریه.

منم ضربه روحی خوردم دچار فراموشی شدم اصلاً شما رو هم یادم نمیاد ....

قول میدم جبران کنم....

ترم ششم (ترم ولخرجیدگی)
الو مامان من خونه می خوام!

راستی اون 50 تومنی که 3 روز پیش فرستادی تموم شد.

دوباره بفرست.خرج پروژه ام شد!!!

ترم هفتم (ترم پاتوقیده گی)
خودتون دیگه میفهمین

!!!

ترم هشتم (ترم فارغ التحصیلگی)
الو سلام خانم.

واسه این آگهی که توی روزنامه دادید تماس گرفتم.

                 فرموده بودید آبدارچی با مدرک لیسانس و روابط عمومی بالا....


|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 12 / 8 / 1390
نویسنده :

میگن یه روز نگهبان بهشت میره پیش خدا گلایه میکنه که:

آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟

ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون!

به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان!

بجای پابرهنه راه رفتن کفش آدیداس پاشون میکنن.

 

هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' نمیرن!

آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است!

من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه میفروشن.

چند تاشون کوپون جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم میفروشن.

چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت میکنن.

یک سری شون حوری های بهشت را با تهدید آوردن خونه شون و اونارو "سرکار" گذاشتن و شیتیلی میگیرن.

خدا میگه:

ای فرشته من! ایرانیان هم مثل بقیه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت!

برو یک زنگی به نگهبان جهنم بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!

نگهبان بهشت میره زنگ میزنه به نگهبان جهنم ... دو سه بار میره روی پیام گیر تا بالاخره نگهبان جهنم نفس نفس زنان جواب میده:

جهنم، بخش ایرانیان بفرمایید؟

نگهبان بهشت میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟

نگهبان جهنم آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! میخوام خودمو بازنشست کنم.

شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن!

تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!...

حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!!

اوخ اوخ! من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن...

یک عده شون بازار سیاه مواد سوختی بخصوص بنزین براه انداختن.

چند تا پزشک ایرونی در جهنم بیمارستان سوانح سوختگی باز کردن و براش تبلیغ میکنن و این شدیدا ممنوعه.

چندتاشون دفتر ویزای مهاجرت به بهشت باز کردن و ارواح مردمو خر میکنن.

بلیت جعلی یکطرفه بهشت هم میفروشن.

چند تاشون که روی زمین مهندس بودن میگن پل صراط ایراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم.

دارن امضا جمع میکنن که پل باید پهن تر بشه.

چند هزار تاشون هم هر روز زنگ میزنن به 118 جهنم و تلفن و آدرس سفارتهای کانادا و آمریکا رو میپرسن چون میخوان مهاجرت کنن.

الان مراجعه داشتم میگفت ما کاغذ نسوز میخواهیم که روزنامه اپوزیسیون بیرون بدیم.


ببخش! من برم، بعدا صحبت میکنیم... چند تا ایرونی دارن کوپون جعلی کولر گازی و یخچال میفروشن... برم یه چماقی بچرخونم!


|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
(-:
تاریخ : 10 / 8 / 1390
نویسنده : سمانه

یه کلاغه با یه خرسه سوار هواپیما میشن توی هواپیما کلاغه سفارش قهوه

 

 

 

میده مهموندار واسش قهوه میاره و کلاغه نیمی از قهوه رو میخوره و بقیشو

میریزه روی مهموندار.

مهموندار ازش میپرسه واسه چی این کارو کرده؟

کلاغه هم میگه خب دلم میخواست پررو بازیه دیگه پرو بازی!

نایت اسکین

بعد از چند دقیقه کلاغه دوباره قهوه سفارش میده و دوباره نیمی از قهوشو

رو میخوره و نیم دیگشو میریزه رو مهموندار!

مهموندار دوباره ازش دلیل میخواد!

نایت اسکین

کلاغه دوباره بهش میگه عشقم کشید پرروبازیه دیگه پررو بازی!

بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره.......

نایت اسکین

خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که یکم تفریح کنه!

نایت اسکین

یه قهوه سفارش میده نصفشو میخوره و بقیشو میریزه رو مهموندار

مهموندار باعصبانیت دلیلشو میپرسه و خرسه میگه خب پررو بازیه دیگه!!!


نایت اسکین

مهموندار وقتی اینو شنید بقیه مهموندارارو از کابین صدا زد و چند نفری 

ریختن رو سر خرسه و بردنش که از هوا پیما بندازنش بیرون!نایت اسکین

خرسه وقتی دید که دارن از هواپیما میندازنش بیرون شروع میکنه به داد و

 فریاد کردن! 


نایت اسکین

کلاغه از خواب میپره و اینو که میبینه بهش میگه:آخه خرس گنده تو که بال

نداری مگه مرض داری پررو بازی در میاری؟!!!!!!!!!!!

نکته کاملا مدیریتی:وقتی میخواهید از دیگران تقلب کنید قبلش منابع خود 

را ارزیابی کنید.

نایت اسکین


|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 20 / 7 / 1390
نویسنده : سمانه
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,

آخرین مطالب